رشد و یادگیری در خلاء اتفاق نمیافتد، بلکه در بستر و زمینههای گوناگونی رخ میدهد. برخی از این زمینهها عبارتاند از محیط خانواده، فضاهای آزاد، جامعه، مهدکودکها و مدرسهها. البته از این میان به نظر میرسد اقبال بخشی از جامعه به زمینهها و بسترهای رسمی یادگیری بیشتر باشد. نگاه برخی از خانوادهها این است که برای فراهم کردن زمینه یادگیری کودکان باید منتظر ماند تا پس از رسیدن به سن مشخص، آنها را به دست سیستم تعلیم و تربیت رسمی (مهدها و مدرسهها) بسپاریم. اما به نظر نویسنده، اینکه انتظار داشته باشیم مهدکودک یا مدرسهها وظیفه تربیت و رشد کودکان ما را به عهده داشته باشند کافی نیست. ما نیاز داریم بار مسئولیت تربیت و پرورش را از روی دوش فقط نظام رسمی آموزش و پرورش برداریم و زمین بازیمان را به بازیگران کلیدی و اساسی دیگر، همچون خانوادهها و زمینههای غیررسمی رشد و یادگیری کودکان، بگسترانیم. در این مقاله، ضمن اشاره به یکی از مهمترین زمینههای غیررسمی، درباره اهمیت زندگی روزمره در رشد و تربیت کودک و ضرورت توجه و پرداختن به آن صحبت ميکنیم.
درباره اهمیت زندگی روزمره در رشد و تربیت کودک چه میدانیم
زندگی روزمره عبارتی است برای اشاره به اعمال، افکار یا احساساتی که در زندگی یک فرد، گروه یا جامعه به طور معمول و روزانه جاری است. به گفته پژوهشگران، تجربههای روزمره کودکان زمینهساز ادراک آنها از دنیای طبیعی پیرامونشان است. تجربههایی که عموماً در محیط خانواده شکل میگیرند و فرصتهای گوناگونی -از انجام کارهای خانه گرفته تا لذت بردن از سرگرمیها و اوقات فراغت- را شامل میشوند. بخشي از اين تجربهها ذاتا خودجوش و غیرهدفمندند، مانند زمانهايي كه كودك در اتاق خود مشغول بازي با اسباببازيهايش است يا در باغچه حياط مشغول كندن خاك يا گلبازي است. و برخي ديگر توسط والدین و به طور هدفمند براساس علائق کودکان خلق میشوند. همچون زمانهايي كه والدين كودكان را به بازديد از موزه، ديدن تئاتر يا خريد از فروشگاه ميبرند. به باور محققان، مهمترین دستاورد اين تجربهها، نه دستیابی کودکان به محتوا، بلکه علاقه و عادات مثبتی است که در آنها شکل میگیرد.
در اهمیت این بستر و زمینه، همین بس که جامعهشناسانی همچون برگر و لاكمن آن را تار و پود اصلي جهان اجتماعي میدانند. آنها بر این باورند که دانش آن چیزی نیست که دانشمندان تولید میکنند، بلکه آن چیزی است که در خلال تجربههای زندگی روزمره تولید میشود. همچنین اگر بخواهیم از منظر نظریههای رشد به موضوع نگاه کنیم، میتوانیم به نظریه فرهنگی-اجتماعی رشد اشاره کنیم که در آن ویگوتسکی میگوید، برای آنکه شاهد رشد و یادگیری علمي چون علوم تجربی باشیم، نیاز به تعامل دیالکتیکی دو دسته مفاهیم در يادگيرنده داريم: مفاهيم روزمره (مفاهیمی که کودک در زندگی روزمره با آن مواجه میشود) و مفاهیم علمی (مفاهیمی که در محیطهای رسمی آموزش داده میشوند) و این یعنی اینکه نه تنها تجربهها و مفاهیم روزمره بیاهمیت نیستند، بلکه بستری غنی فراهم میکنند که در آن ادراکات علمی میتواند شکل بگیرد.
البته توجه به بستر (زمينه) زندگی روزمره براي رشد و يادگيري کودکان از جنبههاي ديگر نيز قابل توجه است. بنا به نتايج پژوهشهای صورتگرفته، در سالهای اولیه کودکی و قبل ورود به نظام آموزش رسمی، کودکان دوران طلایی رشد را طی میکنند و سنسورهای رشدی او حساسترین دوران را سپری میکنند. به همين دليل، اگر بخواهیم صبر کنیم تا کودک وارد مدرسه شود، اين فرصتهای طلایی را از دست خواهیم داد.
از طرف ديگر، خانواده اولین بستر و محیطی است که کودکان تجربهاش میکنند. محیطی که در آن باورها، نگرشها و ارزشها در آنها درونی میشود و آنها فرآیند جامعهپذیری (فرهنگیابی) را تجربه میکنند، فرآیندی که در آن الگوها و شیوههای یادگیری و سبکهای یادگیری به کودکان منتقل میشود. همچنین، تجربههای اولیه کودک اغلب منجر به برانگیختن علاقهای در کودک میشود که برای درگیر شدن در علوم مختلف در درازمدت مورد نیاز است.
همچنين اگر باور به نقش كليدي محيط در فرآيند رشد و يادگيري كودكان داشته باشيم، زندگي روزمره محيطي غنی همراه با موقعیتهای اصیل و واقعی به حساب ميآيد كه زمينه شكلگيري تجربههاي زيسته ارزشمندي را براي كودكان ميتواند فراهم بياورد. تجربههاي به باور نويسنده ضروري و حياتي كه به دلايل گوناگون، از جمله روندهای معيوب حاکم بر نظام آموزشی رسمیمان همچون آمادهسازی دانشآموزان برای ورود به دانشگاهها، از كودكان و نوجوانانمان دريغ ميشود.
واقعیت این است که بچهها تقریبا 85 درصد وقتشان را بیرون مدرسه سپری میکنند و این یعنی وجود پتانسیل و فرصتهای رشد و یادگیری بسیار فراوانی كه آنها بیرون از محیطهای آموزش رسمی میتوانند تجربه کنند. به همین، برخی کشورها استفاده از موقعیتهای غیررسمی همچون موزهها و مراکز علم را در برنامههای درسیشان گنجاندهاند. جاي خوشحالي دارد كه اين نكته، يعني تعامل عوامل و محيط بيرون از مدرسه (همچون خانواده)، در سند برنامه درسی ملی كشورمان هم ديده شده است.
در اين مقاله سعي كرديم به طور مختصر درباره اهمیت زندگی روزمره در رشد و تربیت کودک سخن بگوييم. همچنين، از اهميت و ضرورت توجه به آن، چه در سالهاي اوليه كودكي و تا پيش از ورود به دبستان و چه در سالهاي تحصيل در نظام رسمي آموزش و پرورش، گفتيم. به نظر نويسنده، ماهيت خودانگیخته، داوطلبانه، غیرساختارمند، متنوع و واقعي فعالیتها و تجربههاي زندگي روزمره بستري غني فراهم ميآورد كه در آن یادگیری -چه از نوع ملموس و چه ضمنی- اغلب همراه با سطح بالایی از لذت و انگیزش برای تداوم درگیر بودن همراه است.