اگر شما هم در هنگام تعیین حد و مرزها برای کودکان خود دچار شک و تردید میشوید، نگران نشوید و تعجب نکنید. والدین زیادی مثل شما این شک و تردید را تجربه میکنند و دلیل آن هم این است که برای بیشتر افراد کلمهی “حد و مرز” بار منفی دارد. بسیاری از والدین تصور میکنند که گذاشتن محدودیت برای کودک به معنی چشمپوشی از احساسات و نظرات او است.
اما این تصور درست نیست. در واقع، تعیین حد و مرز برای کودکان یک جنبهی بسیار مهم از والدگری شماست، چرا که فرزند شما برای ادامهی حیاتش به این نیاز دارد که هنجارها، قوانین و دستورالعملها را بهشکلی قابل اعتماد رعایت کند. این فرایند مستلزم ساختار، نظم و آموزش است و صد البته بیاحترامی در آن جایی ندارد.
محدودیتها را میتوان بهشکل قوانین بازی آموزش تعریف کرد. حد و مرزها این اجازه را به والدین میدهند که رفتارهای قابل قبول را به کودک یاد داده و ارزشهای خود را به او منتقل کنند. در واقع، گذاشتن محدودیتهای درست برای کودک، یک بخش حیاتی از ساختن یک رابطهی سالم در میان افراد خانواده است.
بهعلاوه، یادگیری محدودیتها در سالهای اولیهی زندگی، یک مهارت مادامالعمر بسیار مهم را به کودک میآموزد. او با فراگیری این مهارت، در آینده خواهد توانست روابطش را طوری هدایت کند که کمتر موجب آزار و ناراحتی افراد دیگر شود. کودکی که در خانه با محدودیتهای درست و روشنی بزرگ شده است، یاد میگیرد که همین حد و مرزها را در زندگی شخصیش نیز اعمال کند. این موضوع به معنای خود کنترلی بیشتر و توانایی انتخاب گزینههای بهتر است.
حالا که دلیل برقراری حد و مرزها را فهمیدیم، سوال اساسی این است: چطور این محدودیتها را بهشکلی صحیح برای کودک مشخص کنیم که هم آنها را رعایت کند و هم بداند که شما هنوز دوستش دارید؟
برای فهمیدن پاسخ با ما همراه باشید.
چرا کودکان به حد و مرز نیاز دارند؟
امروزه در بسیاری از خانوادهها نظرات و آرای کودکان هموزن نظرات و آرای والدین آنهاست. در این خانوادهها اغلب حرف کودکان به کرسی مینشیند و در نتیجه، نیازهای والدین فدای شادی و رضایت بچهها میشود. این والدین برنامهها و روتین خود را بر اساس خواستهها و هوا و هوس فرزندان تنظیم میکنند.
در مقایسه با تمرکز نسلهای پیش که بیشتر بر روی رفتار کودک بود، نسل جدید بیشتر بر روی احساسات کودک متمرکز است. اما با این که بسیار بسیار مهم است که احساسات کودک شنیده و تایید شود، اما والدین همچنان وظیفه دارند که یک محیط ایمن و باثبات برای فرزندانشان بسازند. بهخاطر داشته باشید که شما، بهعنوان یک پدر یا مادر، مسئولیت دارید که حد و مرزهای صحیحی را در خانه برقرار کنید تا فرزندتان بتواند در محیط زندگیش حرفهایش را بگوید و در عین حال، صبر و همدلی را آموخته و بر خودش مسلط شود.
در ادامه خواهید فهمید که چرا لازم است والدین حد و مرزهایی را برای رشد عاطفی کودک برقرار کنند.
تعیین حد و مرز برای کودکان و احساس امنیت
زمانی که برای کودک هیچ محدودیت روشنی وجود نداشته باشد، احساس ناامنی میکند. اگر والدین اجازه دهند که تصمیمگیری در خانه به عهدهی کودک باشد، توازن قدرت به سمت کودک متمایل میشود و این وضعیت هم برای والدین و هم برای فرزندان آسیبزننده است. اگر کودک احساس کند که بهراحتی میتواند پدر و مادرش را به کاری که دوست دارد وادار کند، احساس میکند که از والدینش قویتر است. ممکن است کودک این را درک نکند، اما در واقع، این عدم قطعیت و این وضعیت که کودک بتواند بر بزرگسالانی که قرار است مسئول او باشند مسلط شود، او را دچار اضطراب و ناامنی میکند.
کودک برای احساس امنیت به این نیاز دارد که با حد و مرزهایی مواجه باشد که توسط والدین وضع شدهاند (و این حد و مرزها قابل مذاکره و چانهزنی با کودک نیستند). زمانی که والدین قوانین و روتینهایی را در رابطه با زمان خواب، زمان غذا خوردن، انجام تکالیف، تماشای تلویزیون و کارهای روزمره وضع کرده و بر اجرای آنها نظارت میکنند، در واقع زندگی کودک را برای او پیشبینیپذیر کرده و عدم قطعیت و اضطراب را کاهش میدهند.
مغز کودک هنوز بهطور کامل رشد نکرده است
لوبهای پیش پیشانی یک کودک هنوز بهطور کامل رشد نکرده است و به همین دلیل نباید به او اجازه داده شود که قدرت تصمیمگیری برای بزرگسالان را داشته باشد. در واقع، به دلیل این رشد ناقص، منطق کودکان با بزرگسالان متفاوت است. این گفته به آن معناست که کودکان متفاوت از والدین خود میاندیشند و دنیا را با چشمهای دیگری مشاهده میکنند.
بهعنوان مثال کودکان 2 تا 7 ساله میتوانند بهصورت نمادین دربارهی چیزها فکر کنند. تفکر آنها شهودی (بر اساس قضاوت ذهنی دربارهی موقعیتها) و خود- محورانه (متمرکز بر نقطه نظر کودک دربارهی جهان) است. کودکان نمیتوانند تصمیمات بزرگ بگیرند چرا که مغز آنها برای این کار تجهیز نشده است.
کودکان 8 تا 11 ساله قادر به تفکر عینی هستند- آنها دربارهی رخدادهای عینی بهصورت منطقی فکر میکنند. آنها عاشق قوانین هستند و معمولا تمام اتفاقات جهان را بهصورت سیاه یا سفید میبینند. در این برهه، کودکان شروع به تفکر دربارهی این موضوع میکنند که افراد دیگر چطور فکر میکنند و چه احساسی دارند.
تازه در سن 12 سالگی است که کودکان شروع به تفکر انتزاعی میکنند و میتوانند یک بحث منطقی را بدون تفکر دربارهی مثالهای خاص آن دنبال کنند. به همین دلیل است که سنین نوجوانی برای آزمودن قوانین و محدودیتها مناسبتر است. با این حال والدین همچنان مسئول برقراری حد و مرزها برای نوجوانان هستند، چرا که کنترلهای پریفرونتال آنها در رابطه با رفتارهای تکانشی، مدیریت واکنشهای احساسی، تصمیمگیری و حل مسئله هنوز کامل نشده است.
در زمان تعیین محدودیتها، همواره باید به این دقت کنید که کودک در کدام مرحلهی رشد قرار دارد و چه سطحی از انتخابگری برای او مناسب است. هیچ منطقی در مذاکره با یک کودک 5 ساله نیست، چرا که بههیچ عنوان نمیتوان او را یک بزرگسال با اندامهای کوچک در نظر گرفت. بعید است که یک کودک پنج ساله بتواند بفهمد که چرا یک قانون خاص تغییر کرده است.
کودکان بهطور طبیعی خودخواه هستند
خودخواهی در دوران کودکی یک مرحلهی کاملا طبیعی است که در آن کودک برای برآورده کردن نیازهای خودش میجنگد و دربارهی نیازها و خواستههای دیگران هیچ درکی ندارد. با این حال، عدم وجود حد و مرزهای درست ممکن است باعث ایجاد خودشیفتگی در کودک شده و این باور را در او بهوجود بیاورد که دنیا حول محور او میچرخد. نداشتن محدودیت، کودک را به این باور میرساند که افراد دیگر فقط برای این وجود دارند که نیازهای او را برآورده کنند و زمانی که خواستههایش برآورده نشود بهشدت ناامید و دلزده خواهد شد.
محدودیتهایی که توسط والدین وضع میشوند، احساس اعتماد بهنفس را در کودک ایجاد کرده و او را قادر میسازد که در عین حال که نیازهای دیگران را شناخته و محترم میشمارد، از خودش محافظت کند. در این شرایط است که کودک یاد میگیرد صبورتر و بالغتر باشد و با جهان واقعی متصل شود.
محدودیتهای صحیح به کودک آزادی و استقلال میدهد تا هویت خود را جستوجو کرده و رشد دهد. درک معنای محدودیتها به کودک کمک میکند تا مثل نیازهای خودش، نیازهای دیگران را نیز درک کرده و به آنها احترام بگذارد. در نتیجه، این کودک تسلط بیشتری بر خودش پیدا میکند و احساس همدلی خواهد داشت. در چنین شرایطی او یاد میگیرد که چطور خودش را کنترل کند و رفتارهایش را طوری تنظیم کند که از نظر اجتماعی پذیرفته باشد.
کودکان از مبارزه یاد میگیرند
مبارزه یک مولفهی اساسی از رشد است. کودک برای یادگیری مهارتهای تازهای مثل راه رفتن، حرف زدن و خواندن به مبارزه نیاز دارد. مبارزه، انعطافپذیری را در ما ایجاد کرده و شخصیت ما را میسازد، به ما کمک میکند که بالغ شویم و در تمامی جنبههای زندگی خود رشد کنیم و به بالاترین ظرفیت خود دست پیدا کنیم.
اما زمانی که تمامی انتظارات کودک پاسخ داده شده و همیشه مسئول تصمیمگیری باشد، همه چیز را سهلالوصول میخواهد و البته که جهان واقعی به این شکل کار نمیکند. این کودک انتظار دارد که والدین برای او بجنگند و ناامیدیهای او را التیام بخشند. در نتیجه، این کودک در مواجهه با قوانین و محدودیتهایی که در محیط مدرسه و زندگی بزرگسالی وجود دارند، بهشدت دلزده خواهد شد.
این یک اتفاق سالم و طبیعی است که فرزند شما با یک محدودیت یا قانون مشخص مبارزه کند. به این نکته توجه کنید: زمانی که شما حد و مرزی را برای فرزندتان قائل میشوید، هدفتان خوشحالی او در آن لحظه نیست. شما در تلاش هستید که فرزندتان مهارتهایی را بیاموزد که بعدتر در زندگی به دردش خواهند خورد. موفقیت او در زندگی آینده، بسیار مهمتر از خوشحالی او در این لحظه است.
먹튀검증소: https://mtverify.com/