شناخت نیازهاى هیجانی اساسی دوران کودکى، چگونگى برآورده شدن یا نشدن آنها و تأثیرشان بر روابط افراد در دوران جوانى پایه یکى از روشهاى درمانى به نام طرحواره درمانی (Schema Therapy) است. در این روش درمانى، باور بر این است که استراتژیها و روشهای تطبیقی ناکارآمدی که افراد در دوران زندگىشان به کار میگیرند از ترکیبی از سرشت و طبیعت بیولوژیکی و برآورده نشدن برخى نیازهاى عاطفىشان سرچشمه میگیرد.
شخصیت و سرشت طبیعی فرد از ویژگیهای بیولوژیکیاند که فرد با آنها به دنیا میآید. بعضی نوزادان بهصورت طبیعی زودرنج و تحریکپذیرند، درحالیکه برخی دیگر آرام و بعضی نیز مضطرباند. این بخشی از شخصیت فرد از زمان تولد است و به نحوه تربیتش ارتباطی ندارد. این روش درمانی اظهار میکند که ابعاد سرشت و طبیعت افراد مطابق مواردی است که در ادامه به آنها اشاره شده است. این موارد بهاندازه زیادی بیولوژیکیاند و احتمال تغییر زیادشان در طول زندگی فرد بسیار ناچیز است. همه افراد در جایی از طیف و زنجیره این خصوصیات قرار میگیرند:
- مضطرب ـــــ آرام
- منفعل ـــــ فعال
- خجالتی ـــــ اجتماعی
- تحریکپذیر و زودرنج ـــــ شاد و بشاش
- مسئول ـــــ خنثی و غیرواکنشی
- خوشبین ـــــ بدبین
نیازهاى هیجانی اساسی
نیازهاى هیجانی اساسی فرد همگانی و عمومیاند و همه افراد آنها را دارند. این نیازها عبارتاند از:
- دلبستگی و پیوستگی امن، محکم و دائمی به دیگران،
- استقلال، آزادی، صلاحیت و احساس هویت،
- آزادی در بیان و ابراز نیازها و احساسات،
- خودجوشی، انعطافپذیری و بازی،
- محدودیتهای واقعبینانه و توانایی کنترل احساسها، رفتارها و خواستههای خود.
در طرحواره درمانی فرض بر این است که ایجاد طرحوارههای ناسازگار اولیه بهدلیل تعامل بین برآورده نشدن نیازهای هستهای عاطفی و سرشت یا طبیعت ذاتی فردیاند. مزاج یا خلق میتواند بر آنکه کودکی چگونه به تجربیات منفی پاسخ میدهد تأثیر داشته باشد. برای مثال، ممکن است کودکی خجالتی، که با کمبود حمایت عاطفی ازجانب پدر و مادرش مواجه شده است، به فردی ساکت تبدیل شود. درحالیکه کودکی که انعطافپذیر و پرتکاپو و پرخاشگر است پرحرف شود و با رفتارهایش بهدنبال گرفتن توجه دیگران باشد.
لازم به ذکر است که همه انسانها تجربیاتی داشتهاند که در آنها نیازهاى هیجانی اساسی در نقطهای از کودکیشان برآورده نشده است. حتی بهترین پدر و مادرها نیز اشتباه میکنند یا شرایط زندگی ممکن است در زمانی مانع برآورده شدن این نیازها شود. برخی مواقع، درحالیکه پدر و مادرها فکر میکنند بهترین کار را برای فرزندانشان انجام میدهند، میتوانند موجب برآورده نشدن برخی از این نیازهاى هیجانی اساسی شوند.
اینکه فرد بتواند با نیازهای برآوردهنشده دوران کودکیاش مرتبط شود و درک کند که سبکها و الگوهای رفتاریاش چگونه از آنها گسترش پیدا کردهاند پایه طرحواره درمانی است. در ادامه نیازهاى هیجانی اساسی با جزییات بیشتر توضیح داده شدهاند.
دلبستگی و پیوستگی امن، محکم و دائمی به دیگران
اینکه فرد احساس امنیت کند، احساس اینکه «در خانهاش» ثبات وجود دارد. اینکه ازجانب پدر و مادر پذیرفته شده است. این نیاز به پیوندی عاطفی و هیجانی تشبیه شده است که بر روابط افراد از زمانی که در گهوارهاند تا زمانی که از دنیا بروند تأثیر دارد.
کودکانی که دلبستگی و پیوستگی امن و محکمی با مادر و پدر (یا مراقبانشان) دارند، هنگامی که مادر و پدر آنها را ترک میکنند، بهوضوح ناراحت و غمگین میشوند و از بازگشت مادر و پدرشان احساس خوشحالی میکنند. این کودکان وقتی میترسند ازطریق مادر و پدرشان بهدنبال امنیت و آسایشاند. آنها برای برقراری تماس ازجانب مادر و پدرشان آمادهاند و از بازگشت آنها با رفتارهای مثبت استقبال میکنند. درحالیکه در صورت نبود مادر و پدرشان میتوانند با افراد دیگر به آسایش و آسودگی برسند، بهوضوح مادر و پدرشان را به افراد غریبه ترجیح میدهند.
کودکان ممکن است نتوانند پیوستگی امن و محکمی دریافت کنند اگر مادر و پدرشان در زندگی آنها حضور نداشته باشند یا از آنها غفلت کنند. یا همچون یویو به زندگیشان داخل و از آن خارج شوند. یا حتی بهصورتی رفتارهای نامناسب، توهینآمیز و خشونتآمیز با آنها داشته باشند. همچنین ممکن است در شرایطی که مادر یا پدری احساسات و رفتارهای متناقض دارد، این دلبستگی عمیق و محکم شکل نگیرد. همچون زمانی که مادر یا پدری گاهی بامزه و خندهرو و مراقب و مواظب است و گاهی خشمگین و عصبانی یا بیتوجه.
در شرایطی که مادر و پدر حضور کافی در زندگی کودکان ندارند یا حضورشان متغیر و نامنظم است، کودکان نمیتوانند بیاموزند که در شرایط دشوار چگونه احساساتشان را مدیریت کنند. کودکانی که مادر و پدرشان، چه بهصورت فیزیکی و چه بهصورت احساسی، در زندگیشان حضور نداشتند ممکن است الگوی مناسبی برای یادگیری نداشته باشند. حتی ممکن است کسی را نداشته باشند که وقتی ناراحتاند آرامشان کند. آنها احتمال دارد راههای دیگری برای تسلی بخشیدن به خود بیایند که ممکن است خطرناک یا آسیبزننده باشند.
آنهایی که مادر و پدرشان رفتارها و عملکردهای بیثبات و متغیر دارند ممکن است دچار گیجی شوند که روش پاسخ مناسب چیست. حتی ممکن است راهبردهایی را بیاموزند که بتوانند با اضطراب ناشی از این بیثباتی مقابله کنند که بر پایه ترساند. برای مثال کودک ممکن است بیاموزد که در اطراف مادر و پدرش باید ساکت و خاموش باشد، زیرا نمیداند آنها خشمگین خواهند بود یا خوشحال.
نیازهاى هیجانی اساسی استقلال، آزادی، صلاحیت و احساس هویت
اینکه کودکان بتوانند توانایی انجام کارهایی را که مطابق سنشان است در خود گسترش دهند و بازخورد مفید و مناسب و پشتیبانى براى انجام آن کارها دریافت کنند.
برخی کودکان ممکن است به احساس خودمختاری یا استقلال نرسند زیرا مادر و پدرشان همه کارها را برایشان انجام میدهند و به آنها اجازه نمیدهند بهتنهایی یاد بگیرند. یا مادر و پدرشان هیچ کاری برایشان نمیکنند و درنتیجه آنها فرصت پیدا نمیکنند بیاموزند چگونه کارهای خود را بهدرستی مدیریت کنند.
میتوان در نظر گرفت که هویت دو بخش دارد: شخصی و اجتماعی. هویت شخصی به احساس کودکان دراینباره اشاره دارد که چگونه با دیگران متفاوتاند. همچنین دربرگیرنده حس منحصربهفرد بودن و فردیت کودکان است. هویت اجتماعی اشاره به راههایی دارد که کودک احساس میکند شبیه دیگران است، عموماً ازطریق تطبیق با خانواده یا دوستان. بنابراین هویت ازطریق ارتباطات فرد با دیگران شکل میگیرد. آنگاه که فرد درباره شباهتها و تفاوتها، نحوه برقراری ارتباط، آنچه دوست دارد و آنچه دوست ندارد و قوتهای شخصیاش میآموزد. نخستین انسانهایی که فرد با آنها این تجربیات آموزشی را دارد آنهاییاند که از او مراقبت میکنند.
برای مثال، چنانچه کودکی از سن کودکی پیامهای منفی و منتقدانه از مادر و پدرش بشنود، ممکن است بر هویتش تأثیر بگذارد. زیرا او ممکن است آن پیامها را بهعنوان بخشی از وجود خود و اینکه او کیست بپذیرد. این کودکان ممکن است طرحوارههایی همچون محرومیت هیجانی یا نقص و شرم را توسعه دهند. بهطور مشابه، اگر به فرزند فرصتهایی داده نشود که شروع به تصمیمگیری برای خود کند و با کودکان دیگر ارتباط دوستی برقرار کند و از اشتباهات خود درس بگیرد، ممکن است در شکل دادن هویت خود بیرون از آنهایی که از او نگهداری میکنند تقلا کند و طرحواره وابستگی و بیکفایتی را گسترش دهد.
نیازهای هیجانی آزادی در بیان و ابراز احساسات
جدی گرفتن کودکان یعنی ارزش دادن به آنها برای آن که هماکنون هستند نه بهعنوان بزرگسالانی که در حال ساخته شدناند (Alfie Kohn).
بزرگترین هدایایی که میتوان به کودکان داد ریشههای مسئولیت و بالهای استقلال است (Denis Waitley).
کودکان به وسایل بیشتر نیاز ندارند. بهترین اسباببازی که کودک میتواند داشته باشد پدر یا مادری است که روی زمین مینشیند و با او بازی میکند (ناشناس).
داشتن توانایی تنظیم کردن و ابراز کردن احساسات یکی از بخشهای مهم رشد کودک است. کودکان نوین، برای آنکه بتوانند با موفقیت تبادل فردی داشته باشند و ارتباطات لازم برای تجربیات مثبت اجتماعی را شکل دهند، لازم است بیاموزند که چگونه پیامهای هیجانی را بفرستند و دریافت کنند، بهگونهای که هم برای خود آنها و هم برای دیگران سودمند باشد. تنظیم کردن هیجانات به کودکان کمک میکند بتوانند درگیر کار و ارتباط با دیگران شوند بیآنکه با مخالفت یا واکنشهای منفی روبهرو شوند.
کودکی که این نیازش تأمین نشده ممکن است وقتی هیجانش را ابراز میکند با پیامدهای منفی مواجه شود. او ممکن است برای ناراحت بودن تنبیه شود یا به او گفته شده باشد که نگرانی یا اضطرابش را به دیگران نشان ندهد. برای مثال، وقتی مورد تمسخر قرار میگیرد به او گفته شود تلافی کند. هیجانات یا واکنشهای عادی ممکن است نشانههایی از ضعف دیده شوند یا به این معنی باشند که او از جهتی کافی نیست. بهطور مشابه، کودکی که با خشم مواجه میشود، وقتی میخندد یا خوشحال است، ممکن است یاد بگیرد که هیجانات مثبت را نباید در خانه نشان دهد.
این تجربیات میتواند موجب شود که کودک نداند چگونه هیجانات دشوارش را، وقتی خارج از خانه روی میدهند، مدیریت کند. چنانچه واکنشهای او در جامعه عادی نباشد (مثلاً کودکی که نمیتواند با کودکان دیگر خوشحال باشد)، ممکن است سبب طردشدگیهای بعدی و ایجاد مشکلاتی در مهارتهای بینفردی شود. در این شرایط، مکانیسمهایی که برای مقابله با این شرایط میتواند رشد کند که ممکن است تا بزرگسالی هم ادامه داشته باشند. مواردی مانند فرو نشاندن و سرکوب کردن هیجانات، استفاده از موادی همچون مواد مخدر برای مدیریت هیجانات یا اجتناب کردن از شرایط یا روابط خاصی که این هیجانات کمتر تحریک شوند.
نیازهاى هیجانی اساسی خودجوشی، انعطافپذیری و بازی
داشتن فرصت برای یادگیری از طریق بازی و فعالیتهای لذتبخش
کودکان از سن کم به دنیای اطراف خود جذب میشوند و با آن ارتباط برقرار میکنند. بازی به آنها اجازه میدهد دنیایی را خلق و در آن کاوش کنند که میتوانند بر آن تسلط بیابند و در آن خوب یاد بگیرند. میتوانند با ترسهای خود روبهرو شوند و بر آنها غلبه کنند، آنگاه که نقشهای بزرگسالان را تمرین میکنند، گاهی در ارتباط با دیگر کودکان و گاه در ارتباط با بزرگسالانی که از آنها مراقبت میکنند. درحالیکه بر دنیای خود چیره میشوند، کودکان میتوانند مهارتهایی را در خود رشد دهند که سبب افزایش اعتمادبهنفسشان شود و مقاومتشان را در رویارویی با چالشهایی که در آینده با آنها مواجه خواهند شد بالا ببرد (Ginsburg).
نمونهای که چگونه نیاز کودکان برای یادگیری ازطریق بازی ممکن است تأمین نشود زمانی است که آنها باید زود بزرگ شوند. مثلاً بهدلیل اینکه آنها باید از خود یا خواهر و برادر یا مادر و پدرشان مراقبت کنند. نمونه دیگر هنگامی است که در محیط خانه بازی بهعنوان چیزی بد دیده میشود و کودک برای آن تنبیه میشود. ممکن است درباره موفقیت در مدرسه انتظار زیادی از کودک وجود داشته باشد، وقتی موفقیتهای تحصیلی و علمی مهمتر از بازی و روابط اجتماعی دیده شوند. این کودکان ممکن است از بیرون بالغتر از دیگران به نظر بیایند و ممکن است بازخوردهای مثبتی دراینزمینه دریافت کنند. اما در لایه زیرین، آنها ممکن است احساسات متفاوتی داشته باشند و در برقراری ارتباط با افراد همسن خود ناتوان باشند. این موضوع میتواند منجر به طرحوارههایی همچون بیگانگی و انزوای اجتماعی شود.
محدودیتهای واقعبینانه و توانایی کنترل احساسها، رفتارها و خواستههای خود
باور بر این است که داشتن حد و مرز و محدودیتهای تعیینشده برای کودکان به چند طریق به رشدشان کمک میکند:
۱. به آموزش انضباط نفس کمک میکند. با این هدف که کودک آن را درونی میکند و درنتیجه قادر خواهد بود هرچه بزرگتر میشود مسئولیتهایش را مدیریت کند.
۲. کمک میکند کودک از آسیب در امان باشد.
۳. به محدود کردن تمایل طبیعی برای رفتار ناگهانی و تکانشی و برآورده کردن خشنودی و لذت بلافاصله کمک میکند.
۴. به کودکان کمک میکند یاد بگیرند چگونه احساسات دشوار خود همچون غم یا خشم را که بهدلیل وجود محدودیتهایی به وجود آمدهاند مدیریت کنند.
۵. به کودکان نشان میدهند که مادر و پدرشان به آنها توجه میکنند. حتی اگر بهصورت آگاهانه درک نشود، حدومرز به رشد احساس امنیت کودکان کمک میکند که در ابتدا بتوانند دنیای اطراف خود را کشف کنند.
در آخر
در توسعه طرحوارهها، بهدلیل غفلت مراقبان کودکان، بعضی از آنها ممکن است هیچ حدومرزی نداشته باشند و بتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند. ازطرفی، برخی مادر و پدرها ممکن است بهشدت سختگیر باشند و در کودک ترس از انجام کار اشتباه در همه کارها را ایجاد کنند.
فردی که از سن کم هیچ محدودیتی نداشته و قادر به انجام هر کاری که میخواسته بوده است، ممکن است غمگین شود وقتی خود را در شرایطی ببیند که محدودیتهایی وجود دارد (همچون مدرسه). همچنین ممکن است خود را متفاوت با همکلاسیها و دوستانش ببیند، زیرا نیاموخته است که چگونه رفتارهای عجولانه خود را مدیریت کند یا چه رفتارهایی ممکن است برای دیگران آسیبزننده باشد. هرچه کودک بزرگتر میشود، این موضوع میتواند خودش را در رفتارهایی ریسکپذیر نشان دهد. یا حتی در تقلا برای دستیابی به هدفهایی که برای خود در نظر گرفتهاند. این ممکن است به طرحوارههایی همچون خودکنترلی و خودانضباطی ناکافی منجر شود، ولی میتواند احساس نقص، شرم و انزوای اجتماعی نیز از خود به جای بگذارد.
فردی که در محیطی بزرگ شود که محدودیتهای شدیدی وجود دارد ممکن است بیاموزد که برای گرفتن توجه باید به طریق مشخصی رفتار کند و خوب عمل کند. برای مثال، چنین افرادی ممکن است مادر یا پدری داشته باشند که از آنها انتظار دارند به طریق خاصی در خانه رفتار کنند. براساس طبیعت و سرشت فرد، این شخص ممکن است برای خود باورها و انتظارات سختگیرانهای به وجود بیاورد، همچون طرحواره استانداردهای سفتوسخت و انتقادجویی. گروهی دیگر که خلقوخو و مزاجشان پیروی از چنین محدودیتهایی را دشوار میکند ممکن است در گروه خانوادگی احساس کنند که متفاوتاند یا آنقدر که باید خوب نیستند که میتواند به طرحواره شکست یا نقص و شرم منجر شود.
خلاصه:
با توجه به تمام این نیازهاى هیجانی اساسی دوران کودکی ، طرحوارههایی که انسانها برای مدیریت کمبود در این نیازها گسترش میدهند و قوت عملکردهای ناکارآمدی که با خود به همراه میآورند به عوامل متعدد و پیچیدهای وابسته است. عوامل زیادی در پیامهایی که کودک از شرایط دریافت میکند و همچنین راهکارهایی که برای اداره کردن آنها یاد میگیرد وجود دارد. برخی از این عوامل عبارتاند از: سرشت و طبیعت ذاتی، محیط فرهنگی و اجتماعی، مربی یا تأثیرات مثبت دیگری که در زندگی آنها وجود داشته است، ارتباط با خواهر و برادر و نیازهای یادگیری.
شاید تفکر درمورد سؤالهای زیر بتواند کمککننده باشد:
پیامهایی که شما در حال بزرگ شدن از مادر و پدر دریافت کردید چه بودهاند؟ این پیامها میتوانند پیامهای مفید یا مضر باشند.
مادر یا پدر شما یا آنهایی که از شما مراقبت میکردند چگونه هریک از نیازهای گفتهشده را تأمین میکردند؟ چه نوع کارهایی برای برآورده کردن این نیازها انجام میدادند؟
کدامیک از این نیازها بهطور مداوم در طول رشد شما برآورده نمیشدند؟ آن نیازها چگونه برآورده نمیشدند و برآورده نشدن آن نیاز و آن عملکردها چه احساساتی را در شما ایجاد میکرد؟