شاید بهترین راه برای والدین خوبی بودن این است که کمی خودخواه باشید. من تجربه گرانقدر کسب کردم تا به این جمله برسم. دلیل مهمی که موجب شد من با صدای بلند احساساتم را بیان کنم این است که اکنون من مادر بهتری هستم و شوهر و بچههایم شادتر هستند. فکر میکنم قرار دادن فرزندان در اولویت ، برای من و بسیاری دیگری از مادران اتفاقی نیست که خودمان انتخاب کرده باشیم بلکه به طور ناگهانی رخ داده است. وقتی فرزند اولم به دنیا آمد، من به خودم نگفتم که باید همه چیز را در مورد خودم فراموش کنم، دیگر نباید درست و سالم غذا بخورم یا به اندازه کافی نخوابم، دیگر وقتی برای نیازهای اساسی خودم مانند دکتر رفتن یا آرایشکردن موقع بیرون رفتن از خانه را نداشته باشم. ولی این دقیقا همان چیزهایی است که اتفاق افتاد.
یک روز متوجه تمام این موضوعات شدم. لحظهای که برای ناهار فستفود چربی میخوردم و فرزندم در حال خوردن کباب، سبزیجات و میوه برای دسرش بود. غذایی که ۵ صبح بیدار شده بودم تا برای فرزندم آماده کنم را هرگز فکر نمیکردم که خودم هم از آن غذا بخورم. این لحظه سرآغاز نوشتن کتابم شد «خوشحالترین مادری که میشناسید: چرا نباید فرزندتان اولین اولویت زندگی شما باشد». من تنها با یک فکر در ذهنم شروع به نوشتن این کتاب کردم: چرا من نباید به همان میزان که به بچهها توجه دارم، از خودم مراقبت کنم؟
تغییر در اولویت قرار دادن فرزندان آسان است
هنگامیکه به این موضوع فکر میکردم، متوجه شدم سخت است که بخواهم این رویه را تغییر بدهم. روش زندگیام به طور واضحی از کنترلم خارج شده بود. من به طور منظم بچهها را برای ویزیت به دکتر میبردم، در حالی که سالها بود خودم به دکتر نرفته بودم. زمان و انرژی زیادی را صرف لباسهای آنها میکردم در حالیکه به ندرت لباسی برای خودم میخریدم. از زمان نوزادی فرزندانم در جستجوی دوست برای آنها بودم اما خودم ماهها بود که دوستانم را ندیده بودم. برای اینکه بچهها خواب شبانه خوبی داشته باشند، همیشه در یک زمان مشخص آنها را به رختخواب میبردم، اما خودم تا دیروقت با موبایلم مشغول بودم. دوگانگی که در آن زندگی میکردم غیرقابل انکار بود. من میخواستم بچههایم زندگی شادی داشته باشند، در حالیکه کار خودم را خیلی خوب انجام نمیدادم.
چه چیزی باعث تغییر فکر من شد، اینکه چگونه میتوانم فرزندان خوشحالی تربیت کنم در حالیکه که خودم نمیتوانم به آنها نشان دهم یک آدم بزرگسال خوشحال چگونه است؟ در نتیجه شروع به ایجاد تغییرات کوچکی در زندگیام کردم. از کجا باید میدانستم که چه کاری لازم است انجام بدهم. راه حل آسان بود باید قرار دادن فرزندان در اولویت را به تعادل میرساندم. من فقط نگاه کردم که چه کارهایی برای فرزندانم انجام میدهم. برای مثال در مورد خوابیدن، بچهها ساعت مشخصی میخوابیدند اما من نه. در نتیجه ساعت خوابی برای خودم تعیین کردم. همیشه فرزندانم را به فعالیت و ورزش کردن تشویق میکردم، بنابراین خودم هم مشغول شدم. تصمیم گرفتم همانقدر که نگران پیدا کردن دوست برای فرزندانم هستم، زمانی را برای خودم در نظر بگیرم و دوباره با دوستان عزیزم ارتباط برقرار کنم.
نتیجهای که اتفاق افتاد: من بیشتر استراحت میکردم، که منجر شد صبوری و بردباری بیشتری در رفتار با بچهها داشته باشم. به طور منظم ورزش کردم که به عزت و اعتبار من برای سرمشق بچهها بودن کمک کرد. من دوستانم را دیدم و برایم یادآور روزهای خوب قبل از بچهدارشدن بود، روزهایی که هرگز به آن باز نخواهم گشت حتی اگر شانس داشتن این فرصت را داشته باشم. دقیقا از همان غذای بچهها خوردم و چند کیلویی وزنم را کم کردم. این کاهش وزن به من کمک کرد تا فعالتر و مادر بهتری باشم. تصمیم گرفتم همانگونه با شوهرم رفتار کنم که قصد داشتم همان روش را به فرزندانم بیاموزم و به طور ناگهانی، تمامی جنگ و دعواها خاتمه یافت.
با پدر و مادر شدن میزان از خودگذشتگی شما زیاد میشود. اما بد نیست که کمی خودخواه باشید. قرار دادن فرزندان در اولویت اول، اشتباه است چون با این کار نه تنها به خود آسیب میزنید بلکه کودکان خوبی هم تربیت نمیکنید. من در ابتدای پروژه خوشحالترین مادر، مطمئن نبودم که با در اولویت قرار دادن خودم به شخصی شاد و خوشحال تبدیل خواهم شد. اما بهترین نتیجه این بود که باعث شد همهی اعضای خانواده من خوشحالتر شوند.
شما میتوانید فایل صوتی این مقاله را از اینجا بشنوید.