قصهگویی روشی برای آموزش و یادگیری است. کودکان با داستانها یاد میگیرند، رشد میکنند، راهحلهایی مییابند و حتی درمان میشوند. کودکان عاشق داستانهای خوباند. قصه های درمانی خوب توجه کودکان را جلب میکنند. اما امروزه بیشتر کودکان در حالی دیده میشوند که مجذوب وسایل الکترونیکی مثل تلویزیون و کامپیوتر و تبلت شدهاند.
اگرچه دیدن آنها در حالتی که آرام نشستهاند و روی انیمیشنها تمرکز دارند ممکن است حس خوشایندی به شما دهد، اما مشکل بزرگ (بهغیراز تأثیرات منفی وسایل الکترونیکی بر خواب کودک، دامنه توجه، وزن، رشد مغز و تقریباً هر چیز دیگری که با زندگی در دنیای واقعی ارتباط دارد) این است که والدین، مراقبان و بزرگسالان نگران کنترل زیادی بر داستانهای الکترونیکی که فرزندانشان میبینند و میشنوند ندارند.
این مقاله برای مشاوران، رواندرمانگران، والدین و سایر بزرگسالانی است که میخواهند بر کودکان تأثیر بگذارند. در مشاوره، قصهگویی در ابتدا بهعنوان روشی برای دور زدن مقاومت مراجع به کار گرفته شد. داستانها روشهای آرامبخشیاند که نیازی به پاسخ ندارند، اما «تفکر»، «تجربه» و «ایدههایی برای حل مشکل» رابه دنبال دارند. قصهگویی نوعی تکنیک ارتباطی غیرمستقیم است. پس این روش برای درمانگران باید همچون تکنیکی در چارچوب برنامه درمانی کلی استفاده شود، نه در قالب رویکرد درمانی مجزا. این روش برای والدین نیز باید همچون ابزاری برای یادگیری و رشد به کار گرفته شود. داستانهایی که والدین میگویند باید سرگرمکننده و جذاب باشند و به روشهایی که در ادامه میآید روایت شوند تا یادگیری را تسهیل کنند.
برای تنظیم صحنه، باید سناریویی بسازید که بر شخصیتی تمرکز دارد که در موقعیتی خاص زندگی میکند. شخصیت اصلی داستان میتواند انسان، حیوان یا حتی شیء باشد. شخصیت اصلی داستان باید بهگونهای توصیف شود که مثبت و جذاب باشد. مثلاً اگر مشکل فرزندتان پرخاشگری است، سناریویی تنظیم کنید که داستان بچه خرسی را نشان دهد که مشکل مشاجره دارد. اینجا شروع داستان است.
روزی روزگاری بچه خرس خندانی به اسم سامی بود که کمد بسیار درخشانی از ظرفهای عسل داشت. او همیشه لباسهای تمیز و مرتب میپوشید و اکثر کسانی که سامی را ملاقات میکردند بلافاصله تحت تأثیر او قرار میگرفتند. سامی با مادر و خواهرش در جنگل زندگی میکرد.
در این مثال، اسم کودک سامان بود و اسمی که برای شخصیت اصلی انتخاب شده بود سامی. شما هم میتوانید به شخصیت اصلی نامی بدهید که شبیه نام فرزندتان باشد. سامان در کمدش کلکسیونی از ماشینهای مسابقهای داشت و سامی کلکسیونی از ظرفهای عسل. شما هم میتوانید داستانی بسازید که شباهتهای دیگری به زندگی فرزندتان داشته باشد.
این مرحله پرداختن به مشکلی است که شخصیت اصلی با آن دستوپنجه نرم میکند. باید مشکلی مشابه مشکل مراجع یا فرزند شما باشد. این مرحله با قسمتی به پایان میرسد که هیچکس نمیداند درمورد این مشکل سخت و گیجکننده چه باید بکند.
سامی هر روز به مدرسه میرفت چون مدرسه رفتن قانون بود، نه بهخاطر اینکه مدرسه را دوست داشت. مشکل این بود که سامی دوست نداشت کسی به او بگوید چه کار کند. دوست داشت خودش تصمیم بگیرد. دوست داشت رئیس باشد. اما خبر بد این است که معلمان او در مدرسه نیز دوست داشتند خودشان تصمیم بگیرند و رئیس باشند! وقتی در خانه بود، مادرش دوست داشت رئیس باشد. بنابراین سامی با معلمان و مادرش جروبحثهای زیادی داشت. آنقدر در مدرسه دعوا میکرد که معلمانش از دست او کلافه شده بودند و میخواستند او را از مدرسه بیرون کنند. بدتر از آن، مادرش آنقدر از دست او بهخاطر دعواهایی که راه میانداخت عصبانی بود که نمیدانست چه کار کند. هیچکس نمیدانست باید چه کار کند. سامی با همه دعوا میکرد و همه از سامی عصبانی بودند. این مشکل بسیار بزرگی بود.
در این قسمت از قصه های درمانی شخصیت اصلی و خانواده سعی میکنند برای حل مشکل کمک کنند. این جستوجو معمولاً منجر به شناسایی شخصیت عاقل یا دانای کل میشود. شخصیت خردمند در جایی دورافتاده زندگی میکند و شخصیتی مهربان، ملایم و مرموز دارد.
ازآنجاییکه وضعیت بدتر و بدتر و بدتر میشد، تقریباً همه میدانستند که سامی به کمک نیاز دارد؛ همه بهجز سامی. سرانجام مدیر سامی با مادر سامی تماس گرفت و از شیر خردمندی گفت که در جنگل زندگی میکرد. وقتی مادر سامی از شیر خردمند به او گفت، سامی پوزخندی زد و گفت: مدیر مدرسه تفاوت بین بینی خود و شهابسنگ را نمیداند. اگر فکر میکند ایده خوبی داده است، من آن را انجام نمیدهم! اما بالاخره یک روز خود سامی هم از اینهمه مشاجره خسته شد و به مادرش گفت: اگر یک هفته هر روز بستنی عسلی برایم بخری، من به دیدن شیر خردمند خواهم رفت. مادر سامی کیفش را بیرون آورد و پرسید: «امروز بستنیات را از کجا بخرم؟» بعد از 2 ساعت پیادهروی در جنگل، اواخر صبح به خانه شیر خردمند رسیدند و در زدند. صدایی فریاد زد: «زود بیایید داخل، وگرنه کیک عسل سرد میشود!» سامی و مادرش وارد خانه شدند و بلافاصله بوی خوشی به مشامشان خورد. شیر خردمند برای آنها دست تکان داد، از آنها خواست پشت میز آشپزخانه بنشینند، یک برش کیک عسل داغ با خامه فرمگرفته و شربت تازه برای آنها سرو کرد. آنها کیک را خوردند و درمورد اسرار جنگل صحبت کردند. سرانجام شیر پرسید: «حالا شما دو نفر چه میخواهید؟» سامی ناگهان احساس خجالت کرد. مادرش به چهره خجالتزده سامی نگاه کرد و توضیح داد که سامی تقریباً با هر کسی، در هر زمان و هر مکان دعوا میکند و اشاره کرد که سامی ممکن است از مدرسه اخراج شود. شیر خردمند به سامی نگاه کرد و لبخندی زد. سامی پرسید: «تو به چه میخندی؟» شیر خردمند پاسخ داد: «من از این اخلاق تو خوشم آمد، بیا قرار بگذاریم این هفته هم من و هم تو با همه دعوا کنیم و یک عالمه لذت ببریم.» سامی گیج شده بود ولی گفت: «حتماً.» شیر خردمند سریع بلند شد و با اشاره به سامی و مادرش به سمت در رفت و با دعوا گفت: «آهای شما دوتا دیگه از خانه من بروید، شنبه آینده میبینمتان.»
جستوجوی راهحلهای مفید را میتوان با روشهای مختلفی به داستان وارد کرد. بسته به اولویت و موقعیت خود، میتوانید از هر روش مناسب و کاربردی که دوست دارید استفاده کنید.
در این مدل قصهگویی قرار نیست راهحلهای اولیه مؤثر باشد. در مرحله چهارم شخصیت اصلی درس مهمی میآموزد و فرایند تغییر رفتار را آغاز میکند.
هم سامی و هم شیر خردمند یک هفته سخت و طولانی داشتند. آنها با هر کسی که دیدند دعوا کردند و نتیجه رفتارشان خیلی بد بود. سامی از مدرسه اخراج شد. آن روز صبح، زمانی که آنها پیش شیر خردمند میرفتند، سامی بهخاطر دعوا با راننده تاکسی کتک خورد و دهانش زخم شد و مجبور شد تمام راه را پیاده بیاید. وقتی سامی وارد خانه شیر خردمند شد، متوجه شد که چشمانش کبود شده است. «چه اتفاقی برای چشمتان افتاده است؟» «احتمالاً همان چیزی که برای دهان تو رخ داده است.» سامی و شیر خردمند نشستند و در سکوتی ناخوشایند به هم خیره شدند. مادر سامی هم تصمیم گرفت ساکت بنشیند تا ببیند چه اتفاقی میافتد. شیر خردمند سکوت را شکست. «من فکر نمیکنم کسی از دعوا کردن ما خوشش بیاید. درواقع همه از دست من عصبانی شدند. یعنی همیشه همهچیز برای تو اینگونه پیش میرود؟» سامی پاسخ داد: «خب راستش آره. اما این هفته بدتر بود. بهترین دوستم گفت نمیخواهد دوست صمیمی من باشد و همکلاسیام در کلاس شنا آنقدر از دست من عصبانی شد که سرم را در استخر زیر آب نگه داشت.» شیر خردمند چشمانش را گرد کرد و گفت: «متأسفم که هفته بدی داشتی. ما سه انتخاب داریم. اول، میتوانیم به بحث و دعوا و توهین ادامه دهیم. شاید اگر سختتر باهم دعوا کنیم و توهینهای زشتی به کار ببریم، مردم عقبنشینی کنند و همهچیز را به ما بسپارند و ما رئیس باشیم. دوم، ما میتوانیم در بیشتر مواقع با همه خوب رفتار کنیم، بنابراین وقتی یک بار با آنها دعوا کنیم، راحتتر حرف ما را گوش میدهند. و سوم، ما میتوانیم یاد بگیریم مؤدبانهتر بحث کنیم. سامی و شیر خردمند، پس از صحبت درباره گزینههای خود با یکدیگر و با مادر سامی، تصمیم گرفتند گزینه سوم را امتحان کنند: «بحث و جدل مؤدبانهتر» آنها حدود یک ساعت با یکدیگر تمرین کردند و سپس قرار گذاشتند که هفته بعد همدیگر را ببینند تا بفهمند راهحل جدیدشان چگونه بوده.
همانطور که در داستان مشاهده میشود، سامی و شیر خردمند باهم مهارتی را میآموزند. این واقعیت که آنها باهم یاد بگیرند در زندگی واقعی اتفاق نمیافتد. پس این شیوه قصهگویی به مشاور و مراجع یا والد و کودک این فرصت را میدهد که واقعاً شراکت را تجربه کنند و مفهوم تجربهگرایی مشارکتی را تمرین کنند.
در مرحله پایانی این مدل قصهگویی درمانی ، شخصیت اصلی داستان مهارتهای آموختهشده را بیان میکند.
ماهها بعد، سامی از شیر خردمند دعوتنامهای برای مهمانی بستنی عسلی دریافت کرد. وقتی سامی آمد، متوجه شد که مهمانی فقط برای او و شیر خردمند است. شیر خردمند به سامی گفت: «وقتی برای اولینبار با تو آشنا شدم میتوانستم بگویم که تو بسیار خوشخنده و مرتبی. اکنون میدانم که تو نهتنها خوشخنده و مرتبی، بلکه خیلی هم عاقلی. الان دیگر میتوانی مؤدبانه بحث کنی و تنها زمانی بحث میکنی که واقعاً درمورد چیزی احساس ناخوشایندی داشته باشی. حتی دوباره به مدرسه برگشتی و تا آنجا که من میدانم، زندگیات عالی پیش میرود. از اینکه به من هم یک درس بهیادماندنی آموختی متشکرم.» وقتی سامی بستنی عسلیاش را میخورد متوجه شد که چقدر احساس خوشایندی دارد. او یاد گرفته بود که چه زمانی بحث کند و چه زمانی بحث نکند. اما مهمتر از آن، او یاد گرفته بود که چگونه بدون اینکه همه را عصبانی کند بحث کند. سامی احساس خوشبختی بیشتری میکرد. اکثراً آن احساسات ناخوشایندی که درون او بود دیگر وجود نداشت.
در پایان هر داستانی که تصمیم به استفاده از آن دارید، میتوانید مستقیماً درباره «نتیجهگیری اخلاقی» صحبت کنید. البته در بسیاری از موارد بیان نکردن پیام داستان مفیدتر است. میتوانید بهجای اشاره مستقیم از کودک بپرسید: «نظر تو درمورد این داستان چیست؟» اجازه دادن به کودک برای بررسی پیام داستان فرصتی برای فکر کردن فراهم میکند و ممکن است بهتر به رشد اخلاقی او کمک کند. قصه های درمانی باعث تغییر رفتار فوری نمیشود، بلکه راهی برای کودک فراهم میکند تا تعاملات دلپذیری در داستان داشته باشد و این احتمال را افزایش میدهد که در طول زمان تغییر رفتار رخ میدهد.
روابط مثبت بین والدین و فرزندان برای رشد کودکان مهم است. روابط مثبت با کودکان…
نوع تفکر شما در مورد تربیت فرزندتان، در ایجاد رابطه با آنها تفاوت ایجاد میکند.…
دنیای دیجیتال بخش جداییناپذیر زندگی ما و فرزندانمان است. در یک دوره جامع آموزشی تلاش…
سلامت روان، بسیار فراتر از وجود برخی از اختلالات است. وقتی صحبت از سلامت روان…
توسعه تاب آوری یک سفر شخصی است و شما باید از دانشی که نسبت به…
کودکان تاب آور میتوانند پس از تجربه شکست، بهبود یابند و به زندگی عادی خود…