دوره بحرانی رشد مغز فازی است که در آن اتصالات میان سلولهای مغزی قابلیت تغییر دارند و پذیرای اثرات تجربیات مختلف در زندگیاند. این اتصالات، که به نام سیناپسها شناخته میشوند، در این دوران با سهولت بیشتری ساخته و تقویت میشوند. با عبور از این دوره زمانی، اتصالات سیناپسی معمولاً به بلوغ میرسد، تغییراتشان تثبیت میشود و عوض کردن سیمکشیهای موجود دشوارتر به نظر میرسد.
آنچه در این مقاله میخوانید: |
براساس فرضیه دوره بحرانی، به واسطه یک تجربه زیسته صحیح، میتوان یک مهارت یا خصیصه جدید را در مدت زمان مشخصی شکل داد. اگر این زمان بگذرد و تجربه مورد نیاز ارائه نشود، کسب مهارت یا خصیصه مورد نظر دشوارتر، احتمال موفقیت در آن کمتر است و حتی شاید کاملاً غیرممکن باشد.
این فرضیه در سیستمهای حسی موجود در انسانها و حیوانات، از قبیل بینایی و شنوایی، اثبات شده است.
برای مثال، اگر یک چشم (نه هر دو چشم) بلافاصله پس از تولد پوشیده شود، آن چشم بینایی خود را برای همیشه از دست میدهد، حتی اگر مدت زمان پوشیده شدن کوتاه باشد. دلیل آن است که پوشاندن یک چشم در دوره بحرانی میتواند مسیرهای فیزیکی مغز را بهصورت دائمی تغییر دهد.
دوران حساس از این نظر مشابه دوره بحرانی است که مغز در آن مدت زمان هم تقریباْ تغییرپذیر است و نسبت به تأثیر تجربیات در ساخته شدن سیناپسهای جدید حساسیت بیشتری دارد. بااینحال، پس از گذشت این دوره زمانی، ساخته شدن سیناپسهای جدید همچنان امکانپذیر است، گرچه این شکلگیری دشوارتر خواهد بود.
بعضی از دانشمندان به این مدت زمان دوره بحرانی ضعیف میگویند.
دورههای بحرانی از آن نظر اهمیت دارند که بسیاری از عملکردهای ضروری بدن در این زمانها ایجاد میشود. برخی از این عملکردها، فقط و فقط در این دورهها ایجاد میشوند. مطالعات نشان دادهاند که عملکردهای زیر در دورههای بحرانی به بهترین صورت شکل میگیرند:
خودتنظیمی عاطفی توانایی مانیتور کردن و تعدیل کردن احساسات است. یادگیری این خودتنظیمی مرحلهای حیاتی در رشد کودک محسوب میشود. این توانایی به شکل چشمگیری بر ارتباطات کودک، عملکرد تحصیلی، سلامت ذهنی و خوشبختی طولانیمدت او اثر میگذارد.
مطالعهای که در یکی از یتیمخانههای رومانیایی انجام گرفت نشان داد که تنها کودکان یتیمی که خانوادههای پرورشدهنده پیش از دو سالگی آنها را پذیرفته بودند میتوانستند مهارتهای تنظیم احساسات را همانند کودکان عادی در خود رشد دهند. از سوی دیگر، کودکانی که در یتیمخانه باقی ماندند و ازنظر ارتباطات اجتماعی یا مراقبتهای مادرانه در محدودیت بودند بعداً در زندگی این مهارت را در خود نداشتند.
این باور وجود دارد که دوران حساس برای خودتنظیمی احساسی از زمان تولد تا دو سالگی خواهد بود.
دورههای بحرانی مختلفی برای عملکردهای مختلف سیستم بینایی وجود دارد. این دورهها معمولاً بین باز کردن چشم و دوران بلوغ قرار میگیرند.
برای مثال، نتایج تحقیقات نشان دادهاند که دقت بصری معمولاً از زمان تولد تا حوالی پنج سالگی رشد میکند و بازه زمانی میان سه و پنج سالگی حاوی بیشترین میزان رشد است. از سوی دیگر، استریوپسیس یا درک عمق یک دوره بحرانی دارد که در دو سالگی به پایان میرسد.
همچنین آسیبهای سیستم بینایی هم دورههای حیاتی خود را دارند. برای مثال، تنبلی چشم که در آن بینایی یک چشم به دلیل ناهماهنگی چشم و مغز کاهش مییابد از چند ماه پس از تولد تا هفت یا هشت سالگی اتفاق میافتد.
دانگ مطلق توانایی شناسایی و تولید زیروبم یک صدای موزیکال است بدون آنکه صداهای خارجی بهعنوان نقاط مرجع دریافت شوند. کودکانی که آموزش موسیقی را بین ۴ تا ۶ سالگی شروع میکنند با احتمال بیشتری به دانگ مطلق میرسند. از سوی دیگر، اگر فرد تمرینات خود را بعد از نه سالگی آغاز کند، با احتمال پایینتری به چنین سطحی از مهارت میرسد.
برای کودکانی که با ناشنوایی مادرزادی متولد میشوند، فقدان ورودی شنوایی از زمان تولد میتواند بر عملکرد سیستم شنوایی اثر بگذارد. این موضوع بر توانایی فرد در یادگیری صحبت کردن تأثیر میگذارد.
دانشمندان دریافتهاند که وقتی پیش از سه و نیم سالگی کاشت حلزون برای بایپس کردن گوشهای درونی غیرکاربردی در این کودکان نصب میشود، آنها احتمالاً یاد میگیرند که بهطور موفقیتآمیزی صحبت کنند، بهخصوص اگر در معرض محیطهایی باشند که ازنظر زبانی غنیاند.
در رابطه با یادگیری زبان، فرضیه دوره بحرانی بیان میکند که در یک دوره زمانی افراد توانایی دارند که زبانهای جدید را مانند بومیان آن زبان فرابگیرند.
این دوران از ابتدای کودکی شروع میشود و کمی پیش از بلوغ خاتمه مییابد. پس از این دوران، حتی اگر فرد در یک محیط زبانی غنی باشد، فراگرفتن یک زبان جدید دشوارتر و تسلط کامل بر آن بسیار بعید است.
این فرضیه را نخستین بار اِریک لنبرگ عمومی کرد. اِریک لنبرگ متخصص اعصاب و زبانشناسی بود که فرضیه مورد بحث را در سال ۱۹۶۷ و در کتاب درخشان مبانی بیولوژیکی زبان مطرح کرد.
براساس این نظریه، فرایند یادگیری یک زبان جدید به واسطه یک دوران بحرانی محدود میشود و ناپیوستگی مجزایی وجود دارد در نتایجی که در طول این زمان و خارج از آن به دست میآید. این ناپیوستگی زمانی اتفاق میافتد که دوران بحرانی به پایان رسیده باشد.
بااینحال، مشخص است که برای افراد بزرگسال هم این امکان وجود دارد که پس از سن بلوغ زبان جدید را بیاموزند و به کار بگیرند، گرچه رسیدن به این موفقیت، در مقایسه با کودکان، دشوارتر است و به صرف زمان بیشتری نیاز دارد.
بنابراین، یادگیری حرفهای و عالی واجشناسی و گرامر زبان دوم یک دوران بحرانی دارد. اما به نظر میرسد که صرف یادگیری یک زبان دوم (بهصورتیکه بتوان خیلی معمولی به آن زبان صحبت کرد) بیشتر یک دوره حساس دارد تا یک دوره بحرانی.
دانستن اینکه دورههای بحرانی زیادی در مسیر رشد مغزی وجود دارند ممکن است شما را نگران کند. واقعیت این است که والدینی که به بعضی از این دورههای بحرانی توجه نکردهاند اکنون ممکن است دچار این فکر و خیال شوند که فرزندشان قرار است در آینده شکست بخورد. از طرف دیگر، والدینی هم که این دورهها را بهجا آورده و کارهای مناسب را انجام دادهاند خیالشان راحت میشود که فرزندشان برای یک زندگی موفق آماده شده و آنها تمام کاری که لازم بوده انجام دادهاند.
واقعیت این است که هیچکدام این فکرها درست نیستند.
دوره بحرانی رشد مغز یک مفهوم علمی بحث برانگیز است، چراکه به این موضوع اشاره میکند که یک راه میانبر سفتوسخت وجود دارد. این ایده بیان میکند که اگر مهارت مورد نظر در طول زمان مورد نظر رشد داده نشود، فرصت رشد آن برای همیشه از دست رفته است.
این واقعیت وجود دارد که بسیاری از این مهارتها، بیشتر از آنکه وابسته به تجربه باشند، در بستر تجربه اتفاق میافتند. به این معنی که برای رشد و توسعه این مهارتها به محرکهایی نیاز است. تجربیات مورد نیاز برای پرورش این مهارتها عموماً در زندگی روزانه در دسترساند، برای مثال ظرفیت آموختن زبان، بینایی و شنوایی. پس نیازی نیست که والدین برای ساختن چنین تجربیاتی کار چندان شاقی انجام دهند.
از سوی دیگر، تواناییهایی هم وجود دارند که وابسته به تجربهاند و والدین باید برای رشد آنها تجربیات اولیه مناسبی را فراهم کنند. بهعنوان نمونههایی از این مهارتها میتوان به تنظیم عواطف، زبان و گفتار و زیروبم صدا اشاره کرد. خبر خوب این است که بسیاری از این مهارتهای وابسته به تجربه بیشتر از دورههای بحرانی دورههای حساس دارند. بنابراین، حتی اگر در طول زمان بهینه تجربه بخصوص رقم زده نشود، هنوز میتوان این مهارتها را رشد داد.
در میان تواناییهای وابسته به تجربه، تنظیم عواطف را میتوان بهعنوان حیاتیترین مورد در سعادت آینده و رشد کودک در نظر گرفت. بنابراین مهمترین کار والدین این است که محیطی را برای کودک فراهم کنند که تابآوری و انعطافپذیری را در او ایجاد کند.
در مقام والد بهتر است شرایطی را فراهم کنید که فرزندتان در دوران بحرانی رشد مغز تجربههای مناسب و مورد نیاز را دریافت کند. این گفته به آن معنا نیست که شما باید آخرین دیویدی «موتزارت برای کودکان» را بخرید یا کودکتان را در چندین و چند کلاس فوقبرنامه ثبتنام کنید. آنچه فرزندتان به آن نیاز دارد محیط رشددهندهای است که در آن با تجربیات معمول زندگی مانند صحبت کردن، بازی کردن و مطالعه برخورد داشته باشد. همچنین نیازی نیست که برای از دست رفتن زمانهای بهینه نگران باشید، چراکه برای فراهم کردن تجربیات خوب برای کودکان هرگز دیر نیست.
روابط مثبت بین والدین و فرزندان برای رشد کودکان مهم است. روابط مثبت با کودکان…
نوع تفکر شما در مورد تربیت فرزندتان، در ایجاد رابطه با آنها تفاوت ایجاد میکند.…
دنیای دیجیتال بخش جداییناپذیر زندگی ما و فرزندانمان است. در یک دوره جامع آموزشی تلاش…
سلامت روان، بسیار فراتر از وجود برخی از اختلالات است. وقتی صحبت از سلامت روان…
توسعه تاب آوری یک سفر شخصی است و شما باید از دانشی که نسبت به…
کودکان تاب آور میتوانند پس از تجربه شکست، بهبود یابند و به زندگی عادی خود…